پس تا در اين زندان و سبحنى اول و آخر دارى همينكه از اين زندان در آمده اى فسحت عرصهدلت نزهت ما سوى كند.
صورت او پای می مالد، صنم را در جمال نزهت او سر همی شوید، ارم را در ز حیر
گه کار تو این نزهت و این کشتن کفار در دست تو گه خنجر و گه زرین ساغر
به نزهت بود روزی با دلافروز سخن در داد و دانش میشد آن روز
خطه فریومدا کنون شد ز نزهت آنچنانک از خجالت کرد پنهان روی ازو خلد برین
هم نزهت بهشت بعفو خدایگان با صحن دلشگای روان پرورش قرین