از جام عافیت می نابی نخوردهام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام
در بزم طرب، باده نابی نکشیدیم لب خشک شد و منت آبی نکشیدیم
امروز گزافی ده آن باده نابی را برهم زن و درهم زن این چرخِ شَتابی را
هرکه چون کوزه لب بسته نگردید خموش در خرابات جهان باده نابی نکشید
گهی نوش صرفی گهی زهر نابی تو معشوقه نی مردم روزگاری
رحمت نابی رعیت را عطا از کردگار گرچه باب رحمتی هم بر تو رحمت باد ناب