فرید الدهر

لغت نامه دهخدا

فریدالدهر. [ ف َ دُدْ دَ ] ( ع ص مرکب ) یگانه دهر. یکتای روزگار. فرید. بی مانند: درکمال فضل و متانت علم و تبحر در معقول و منقول فریدالدهر و یگانه روزگار بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ فارسی

یگانه دهر. یکتای روزگار

جمله سازی با فرید الدهر

شـاهـد گـويـاى ايـن سـخـن حـديـث ديـگـرى اسـت كـه بـه عـنـوان حـديـث قـدسـىنـقـل شـده اسـت خـداونـد مـى فرمايد: يؤ ذينى ابن آدم يسب الدهر، و انا الدهر! بيدى الامر،اقـلب الليـل و النـهـار!: (ايـن سـخـن فـرزندان آدم مرا آزار مى دهد كه به دهر دشنام مىگـويـنـد، در حـالى كـه دهر منم ! همه چيز به دست من است و شب و روز را من دگرگون مىسازم ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نغمه
نغمه
لاشی
لاشی
چیپ
چیپ
بی درنگ
بی درنگ