فره رود

لغت نامه دهخدا

فره رود. [ ] ( اِخ ) از جبال حدود غور برمیخیزد، بر ولایت بسیار میگذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیره زره بحدود سیستان میریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است. ( از نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 218 ).

فرهنگ فارسی

از جبال حدود غور برمی خیزد بر ولایت بسیار می گذرد و آن را سقی کرده فاضلش در بحیره زره بحدود سیستان می ریزد و طولش معلوم نیست که چند فرسنگ است.

جمله سازی با فره رود

آنجا کمال و عقل و هنر باید آراسته به فره داداری
همیشه دامنت با دامن طاعت گره باشد ترا با دیگران اندر چنین معنی فره باشد
تنک مایه از گوهر فرهی کجا داند آئین فرمان دهی
جوانی بی آزرم و مغرور بود ازو دانش فرهی دور بود
ازویست پیروزی و فرهی دل و داد و دیهیم شاهنشهی
شب دوشین که روز فرهی بود مرا در بر یکی سر و سهی بود