غازی قلندر

لغت نامه دهخدا

غازی قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] ( اِخ ) نامرادی درویش نهاد و عاشق پیشه است و شعر را هم نامردانه گوید. در سمنان اقامت داشت و این ابیات از اوست:
زمانه چون تو ستمکاره ای بدست آورد
عجب که یک دل آسوده در جهان ماند.
نام لیلی به سر تربت مجنون مبرید
بگذارید که دیوانه قراری گیرد.
غم گریزان شد از افغان تو غازی شب هجر
بعد از این دست در آغوش که خواهی کردن ؟
این رباعی را بسیار رندانه گفته است:
یک چند چو موسی به مناجات شدم
یک چندبه مسجد پی طاعات شدم
از هیچ طرف دری برویم نگشود
باز آمدم و رند خرابات شدم.( مجمع الخواص ص 194 ).

فرهنگ فارسی

نامرادی درویش نهاد و عاشق پیشه است و شعر را هم نامرادانه گوید.

جمله سازی با غازی قلندر

پسر کاو میان قلندر نشست پدر گو ز خیرش فرو شوی دست
مجالست منما با قلندر و درویش مصاحبت منما با ارازل و اوباش
هوای تاج کیانی ندارد اندر سر کسی که قدر کلاه قلندری داند
همچون عبید ما را دریوزه عار ناید در مذهب قلندر عارف گدا نباشد
خم گردون که در جوش است دایم بود در وی ز مینای قلندر
ترک قلندر من دوش درآمد از درم بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس خل یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
استیصال یعنی چه؟
استیصال یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز