علف هفت بندیان
جمله سازی با علف هفت بندیان
در قعر جان مستم دردی پدید آمد کان درد بندیان را دایم کلید آمد
مرآن بندیان را بسی چیز داد ز دینار و اسبان تازی نژاد
چو بندیان دگر پالهنگ در گردن بداشت او را در بارگاه حاجب بار
وگر گفتند «هرگز کس بر این در نجست از بندیان کس جز تو فریاد»
ولی شاه آن بندیان را به زار بکشت و ندادی به جان زینهار
شده بندیان گرد فرهنگ دیو به پیش اندر آن گرد سالار نیو