عسس باشی

لغت نامه دهخدا

عسس باشی. [ ع َ س َ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) رئیس عسسان. رئیس شبگردان. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عسس شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) رئیس شبگردان.

جمله سازی با عسس باشی

چنان مباش که بردوش خاک باشی بار که باغبان شجر بی ثمر نمی خواهد
چو در خیال در آئی همین تو باشی تو که در مقام فنا ما و او نمی‌گنجد
من از جهان بجز از وصل تو نمی خواهم مراد من ز جهان آنکه تا مرا باشی
ز آب چشمهٔ چشمم گهی شوی آگاه که شام غم نفسی همنشین ما باشی
لذات جهان چشیده باشی همه عمر با یار خود آرمیده باشی همه عمر
یار چون حیران خویشم دیدگفت از عین ناز ای اسیری تا بکی باشی چنین حیران ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال فنجان فال فنجان فال ارمنی فال ارمنی فال امروز فال امروز