عرق الانجبار

لغت نامه دهخدا

عرق الانجبار. [ ع ِ قُل ْ اَ ج َ ] ( ع اِ مرکب ) بیخ انجبار. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( مخزن الادویه ). رجوع به انجبار شود.

فرهنگ فارسی

بیخ انجبار است

جمله سازی با عرق الانجبار

به زیر زلف، رخش را عرق‌فشان بنگر ببین به ظلمت شب، ماه انجم‌آمیزی
همچو شبنم‌ کاش با خواب عدم می‌ساختم جز عرق آبی نزد گل بر سر بیداری‌ام
على بن ابى حمزه گويد: امام كاظم عليه السلام را ديدم كهمشغول كار و فعاليت در زمين خودش بود به گونه اى كه عرق بر بدنش جارى بود بهاو عرض كردم فدايت شوم ديگران كجا هستند كه شما اينگونه به زحمت افتاديد؟
آنگاه از خيمه بيرون آمد در حالى كه از پيشانى مباركش عرق مى ريخت، فرمود: اين مرداعرابى، در حال گرسنه از دنيا رفت و او كسى است كه ايمان آورد و ايمانش آلوده بهظلم نگشت، با ايمان پاك از دنيا رفت.
پيامبر خدا(ص ) چنان برآشفت و خشمگين گشت كه چشمانش سرخ شد و عرق در پيشانىمباركش ظاهر گشت. پس به آن گستاخ فرمود: اى مرد صحرايى ! آيا كسى را پس مىزنى كه خدايش در آسمان او را دوست مى دارد و رسولش در زمين بدو مهر مى ورزد؟!
کوه را گر تف قهر تو بگیرد نا گه خون لعلش به طیق عرق آید به مشام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال مکعب فال مکعب فال احساس فال احساس فال نوستراداموس فال نوستراداموس