طالع گو ی

لغت نامه دهخدا

طالعگوی. [ ل ِ ] ( نف مرکب )فالگیر. فال بین. طالعگیر. و رجوع به طالعبین شود.

فرهنگ فارسی

( طالع گو ی ) ( صفت ) طالع بین.، فالگیر فال بین طالع گیر

جمله سازی با طالع گو ی

زانرو فرو به لجهٔ ادبار شد که نیست در طالع ستارهٔ خصمت به جز افول
نگذارد که ز کارم گرهی باز کند ضعف طالع که از او دست هنر می‌لرزد
نوشتم نامه وز گمراهی طالع نمی‌دانم که خواهد ره به آن مه برد مرغ نامه‌بر یا نه
هر جور و جفا که می کند آن نه ازوست آن نیز هم از طالع شوریدهٔ ماست
طالع بينى به جرم كلاهبردارى محكوم به اعدام شد. هنگامى كه او را براى به دار آويختنمى بردند، كسى از وى پرسيد: آيا سر انجام خويش ديده بودى ؟
من که از پستی طالع به زمین بستم نقش نیست امید که در روز جزا برخیزم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت فال راز فال راز فال احساس فال احساس