طالع گو ی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با طالع گو ی
زانرو فرو به لجهٔ ادبار شد که نیست در طالع ستارهٔ خصمت به جز افول
نگذارد که ز کارم گرهی باز کند ضعف طالع که از او دست هنر میلرزد
نوشتم نامه وز گمراهی طالع نمیدانم که خواهد ره به آن مه برد مرغ نامهبر یا نه
هر جور و جفا که می کند آن نه ازوست آن نیز هم از طالع شوریدهٔ ماست
طالع بينى به جرم كلاهبردارى محكوم به اعدام شد. هنگامى كه او را براى به دار آويختنمى بردند، كسى از وى پرسيد: آيا سر انجام خويش ديده بودى ؟
من که از پستی طالع به زمین بستم نقش نیست امید که در روز جزا برخیزم