لغت نامه دهخدا
صبور پارسی. [ ص َ رِ ] ( اِخ ) شاعری است. منوچهری از او بدین بیت یاد کند:
در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی
وآن صبور پارسی و آن رودکی چنگ زن.
صبور پارسی. [ ص َ رِ ] ( اِخ ) شاعری است. منوچهری از او بدین بیت یاد کند:
در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی
وآن صبور پارسی و آن رودکی چنگ زن.
شاعری است
💡 خطهٔ تبریز را گویندگان بودست و هست هر یکی گوینده لعل نوشخند پارسی
💡 پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد ماه تو تابنده باد و دولتت پاینده باد
💡 گفتا بنوش باده گلگون به بیلکا دانی به پارسی چه بود بیلکا نشان
💡 این روستا به محلهای از شهر پارسیان تبدیل شدهاست و جمعیت مستقلی ندارد.
💡 بغارت دل آشفته پارسی تر کیست که برده است بتاراج ملک یغما را
💡 /۱۸۵۶م) با تأکید بر همت پارسیان هند به انجام این مهم از آنها به عنوان «رعیت معدلت بسط