لغت نامه دهخدا ( شهرآرائی ) شهرآرائی. [ ش َ] ( حامص مرکب ) شهرآرایی. آذین بندی شهر: عروس شب چو نقش افکند بر دست به شهرآرائی انجم کله بست.نظامی.اشراف خلایق بخدمت استقبال مسارعت نمودند و اصناف دیگر بشهرآرائی مشغول گشتند. ( جهانگشای جوینی ).
جمله سازی با شهر ارائی که پیران بدان شهر بد با سپاه که دیهیم ایران همی جست و گاه دلیران ایران ز پس تا به شهر برفتند و کشتند از ایشان دو بهر نهان راهی است از حق تا دل خلق بپرس از شیخ شهر آن ره کدام است وز آن پس بدو گفت کای نیکبهر سزد گر رخ آری کنون سوی شهر بر لب شط مرد هنگامه نهاد غلغله در شهر بغداد اوفتاد زتاریخ شاهان شنیدم چنین که کاوس در شهر ایران زمین