سرگین گردانک
فرهنگ فارسی
جمله سازی با سرگین گردانک
پنجه زد با آدم از نازی که داشت گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت
اهل دنیا جُعَل و جیفه وی چون سرگین قبر سوراخ جُعَل زحمت وی طول امل
کوس کُشتی زند از فرط طمع با سرگین افکند پنجه در آن فضله چو گرشاسب یل
پیش عقل این زر چو سرگین ناخوشست گرچه چون سرگین فروغ آتشست
که استخوان و اجزاء سرگین همچو نان نقل زاغان آمدست اندر جهان
رفت دریغا خر من مرد به ناگه خر من شکر که سرگین خری دور شدهست از در من