نحل

نحل

زنبور عسل:

نحل واژه عربی به معنای زنبور عسل است. زنبور عسل به عنوان یکی از حشرات مفید و مهم در طبیعت شناخته می‌شود که نقش مهمی در گرده‌افشانی و تولید عسل دارد. عسل به عنوان یک ماده غذایی مغذی و دارویی در فرهنگ‌های مختلف مورد توجه قرار دارد.

سوره نحل:

نحل همچنین نام سوره شانزدهم قرآن کریم است که دارای ۱۲۸ آیه می‌باشد. دلیل نام‌گذاری این سوره به نحل اشاره به زنبور عسل و وحی خدا به آن است. این سوره به مباحثی از جمله یکتاپرستی، معاد، احکام اسلامی، دعوت به عدل، انفاق، هجرت، جهاد، نهی از منکر و ستم، و دعوت به شکرگزاری پرداخته است. همچنین این سوره از نظر حجم، از سوره‌های متوسط قرآن به شمار می‌آید و شامل توصیه‌هایی به سجده در آیه ۴۸ است.

معانی دیگر:

عطای بی عوض و بخشش‌ها: این کلمه می‌تواند به معنای عطای بی عوض و بخشش‌ها نیز تفسیر شود. این معنا به نوعی به مفهوم نعمت و بخشش الهی اشاره دارد.

مذاهب و ملل: این واژه همچنین می‌تواند به مذاهب، ملل و دین‌ها و مسلک‌های فلسفی اشاره کند. این معنا به تنوع فرهنگی و دینی اشاره دارد و می‌تواند به نوعی به تفسیر و بررسی اعتقادات مختلف بپردازد.

لغت نامه دهخدا

نحل. [ ن َ ] ( ع اِ ) زنبور انگبین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مگس انگبین. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ). مگس عسل. ( از اقرب الموارد ). منج انگبین. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( بحرالجواهر ). کَوَز انگبین. ( مهذب الاسما ). کبت انگبین. نَحَل. ( ناظم الاطباء ). زنبور عسل. ( تحفه حکیم مؤمن ). کلیزالعسل. ( بحر الجواهر ). منج. منجان. گبت. ثواب. زنبور شهد. عسالة. ( یادداشت مؤلف ). واحد آن نحلة است. ( زمخشری ) ( مهذب الاسما ) ( منتهی الارب ). بر مذکر و مؤنث هر دو اطلاق شود. ( از منتهی الارب ) ( از بحرالجواهر ). و نیز رجوع به زنبور عسل شود:
آن گل که به گردش در نحلند فراوان
نحلش ملکانندبه گرد اندر و احرار.منوچهری.بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش.منوچهری.نزدیک عاقلان عسل النحلم
وَاندر گلوی جاهل غسلینم.ناصرخسرو.وگرچه نحل وقتی نوش بارد، نیش هم دارد
تو آن منگر که اوحی ربک آمد وحی در شانش.خاقانی.فاخته گفت از نخست وصف شکوفه که نحل
سازد از آن برگ تلخ مایه شیرین لعاب.خاقانی.از درونخانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چه کنم ؟خاقانی.آدمی غافل اگر کور نیست
کمتر ازآن نحل و از آن مور نیست.نظامی.زآنکه مؤمن خورد بگزیده نبات
تا چو نحلی گشت ریق او حیات.مولوی.عسل دادت از نحل و من از هوا
رطب دادت از نخل و نخل از نوا.سعدی.شربت نوش آفریند از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه خرما.سعدی.چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و دُراز دریابار.سعدی.|| عطا. عطای بی عوض. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به نُحل شود. || عطیه. بخشیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چیز عطاشده. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ( ص ) لاغر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد لاغر. ( ناظم الاطباء ). ناحل. ( المنجد ). || ماه نو، بدان جهت که باریک باشد. || ( مص ) سخن بستن بر کسی که اونگفته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخنی را به کسی که او نگفته است، نسبت دادن. ( از اقرب الموارد ). سخن کسی بر دیگری بستن. ( زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || دشنام دادن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سب کردن. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ).

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع. ] (اِ. ) زنبور عسل.
(نِ حَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ نحله: ۱ - عطایا، بخشش ها. ۲ - دعوی ها. ۳ - مذاهب، ملل و ~ دین ها و مسلک های فلسفی.

فرهنگ فارسی

زنبورعسل، واحدش نحله، عطای بی عوض
( اسم ) جمع نحله: ۱ - عطایابخششها. ۲ - دعویها.۳ - مذاهب: ارعقایدونحل ایشان استکشاف کرد.یاملل ونحل.دینهاومسلکهای فلسفی.
جمع نحله است.

جملاتی از کلمه نحل

میر نحل از دست و جان خویش بود زانکه علمش نوش وتیغش نیش بود
بلطف وعنف با هر دشمن و دوست نماید نوش نحل و نیش زنبور
آنکه گر نحل عسل در مزرع خصمش چرد با خواص زهر آمیزد مزاج انگبین
شاها تو چو یعسوبی و ملت مگس نحل بنگر که به عدل است همه عادت یعسوب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم