درویش گرنمز
فرهنگ فارسی
جمله سازی با درویش گرنمز
هر چند بود مردم دانا درویش صد ره بود از توانگر نادان بیش
به کوی نیستی از راه هستی به درویشی ز سلطانی رسیدیم
از بس تواضع و لطف از بس عطا و کرم درویش و پادشهی محتاج و محتشمی
سید درویش و حق را بنده ام مرده ام از جان به جانان زنده ام
میی که درد ندارد صفای درویشی است گلی که رنگ نبازد لقای درویشی است
هیچ دانی زچه درویش زشاهی به گذشت عار می آیدش از شغل بدین مختصری