خون برخاستن

لغت نامه دهخدا

خون برخاستن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بوی خون آمدن از گفتاری یا کرداری. گفتار یا کرداری موجب خونریزی شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بوی خون آمدن از گفتاری یا کرداری

جمله سازی با خون برخاستن

بله در حال شروع كردن به برخاستن اگر شك كند در اينكه سجده كرده يا نه واجب استآن را تدارك كند.
ز انگشت شهادت این نوایم ‌گوش می‌مالد که سوی او اشارت هم ز خود برخاستن دارد
راوى حديث منصور مى گويد: وقتى ربيع بن بدر اين حديث رانقل مى كرد، مى گفت: كجايى تو اى كسى كه از اين كَرَمَ و بزرگوارى غفلت دارى ؟ وكجايى از اين برخاستن و عبادت در شب، و از اين پاداش فراوان و بزرگ، و از اين كرامتو بخشش ؟
ز خود برخاستن اقبال خورشید است شبنم را در آغوشست یار اما همین من مایل خویشم
شاگردان بايد بلافاصله پس از برخاستن از جلسه درس و پيش از تفرق اذهان و تشتتافكار، و از ياد رفتن و پراكندگى پاره اى از مسموعات از ذهنشان، به مذاكره و مباحثهدرس مبادرت ورزند و سپس در فرصتهاى مناسب نيز همين مذاكره را با ديگران تكرار كنند.
از جهان برخاستن سهل است بر مجنون عشق گر غزالی چون تو یکدم پیش او خواهد نشست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
داشاق
داشاق
شکوه
شکوه
کصکش بیناموس
کصکش بیناموس
فال امروز
فال امروز