خردل صحرائی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خردل صحرائی
همایانم به زاغان باز نگذارند از غیرت ز سودایت به صحرائی که بیگور و کفن میرم
تا چمن پیرایه از گلهای صحرائی ببست آه بلبل ره بگلچین و تماشائی ببست
باز مُتْواریرُوانِ عشق صحرائی شدند باز سرپوشیدگانِ عقل سودائی شدند
درشتند اهل عالم خواه شهری خواه صحرائی قضا ناپخته گل کرده است گوئی خاک آدم را
شد دماغ از سنبل او بسکه سودایی مرا خوشتر آید نکهت گلهای صحرائی مرا