خام عقلی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خام عقلی
گوز، نه ئی مقل را شارع عقلی مگوی دم دمه ی غول را دعوی مهدی مخوان
به جان تو که بگویی وطن کجا داری که سخت فتنه عقلی و خصم هشیاری
نور عقلی کز فروغش چشم عالم روشن است پرده خواب است پیش دیده بینای عشق
داند آن عقلی که او دلروشنیست در میان لیلی و من فرق نیست
چه افرنگ عقلی که بود اصل دین چو حلقهست بر در در آن کوی و دنگ