لغت نامه دهخدا
خاطر جستن. [ طِ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) موافق آرزوی کسی عمل کردن. دل بدست آوردن:
در بهاران خاطر بلبل بجو تا در خزان
بینوائی کم کشی از باغ و بستان کسی.صائب ( از آنندراج ).
خاطر جستن. [ طِ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) موافق آرزوی کسی عمل کردن. دل بدست آوردن:
در بهاران خاطر بلبل بجو تا در خزان
بینوائی کم کشی از باغ و بستان کسی.صائب ( از آنندراج ).
موافق آرزوی کسی عمل کردن دل بدست آوردن.
💡 وی در سال ۲۰۰۴ به خاطر یک عمر فعالیت هنری موفق به کسب جایزه اسکار افتخاری گردید.
💡 آنکه چون من همه کس از دل و جان بندهٔ اوست گرچه در خاطر او نیست کسی را خطری
💡 پیش از خیال محرم راز تو بوده ایم در خاطر تو جای دلم آن نشان که هست
💡 من جوانانى را مى شناختم كه حاضر بودند به طبيب خاطر، تمام مزد خود را به خانوادهبسپارند، اما اگر اين موضوع از طرف خانواده امر عادى و طبيعى تلقى مى شد، حاضربه تحمل نبودند.
💡 ما رام خویش بهر تو دلدار گشتهایم خود را به خاطر تو خریدار گشتهایم
💡 مرکز شهر برنو به خاطر حفظ آثار تاریخی و همچنین معماری نوگرایانه خود به ویژه به دلیل وجود ویلا توگندهات مشهور است.