تمکین نهادن

لغت نامه دهخدا

تمکین نهادن. [ ت َ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) تمکین کردن. اطاعت کردن:
جوانمرد شاطرزمین بوسه داد
ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد.سعدی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تمکین کردن. اطاعت کردن

جمله سازی با تمکین نهادن

چون دو سال برآمد در بندها و مسالک ممالک استواری‌ها کردند … و تحضین مضایق و تمکین مداخل و مخارج ولایت».
انتظارِ قتل، کارِ عاشقان را ساخته است تا تو می‌سازی بلند ای کوهِ تمکین دست را
۲۸. قوانین(Laws) و اپینومیس(Epinomis). افلاطون به زندگی واقعی تمکین می‌کند، آرمان مدینهٔ فاضلهٔ جمهوری را تغییر می‌دهد.
روی آتشناک خود را می کند شمع مزار گر به این تمکین مرا از خاک خواهد برگرفت
تا چه خواهد کرد یارب با دل بی تاب ما برق جولانی که کوه طور بی تمکین ازوست
بی‌تردد همچو آب‌گوهر ز جا می‌رویم خاک نتوان شد به این تمکین‌که بر بادیم ما
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال احساس فال احساس فال زندگی فال زندگی فال درخت فال درخت