بی زاد و رودی

لغت نامه دهخدا

بی زاد و رودی. [ دُ دی ] ( حامص مرکب ) بی نسلی. بی فرزندی.

فرهنگ فارسی

بی نسلی ٠ بی فرزندی ٠

جمله سازی با بی زاد و رودی

معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم که دردِ خویش بگویم به نالهٔ بَم و زیر
رودی متی تاکنون برای چهار کتابش برنده جوایز بسیاری شده است:
یا پل که شکسته تا به رودی بروم یا حرص که در عشوهٔ سودی بروم
آخ رودی است به آمپر (رود) می‌ریزد. این رود از کشور آلمان می‌گذرد.
ساباتو رودی است که به والتورنو می‌ریزد. این رود از کشور ایتالیا می‌گذرد.
ترا زین کار اگر سودی رسیدست جهان انگار تا رودی رسیدست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال فرشتگان فال فرشتگان فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال احساس فال احساس