بجان رسیدن

لغت نامه دهخدا

بجان رسیدن. [ ب ِ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) واصل شدن به جان. || عاجز شدن. بیچاره شدن:
چشم بد ناگهان مرا دریافت
کارم از چشم بدرسید بجان.فرخی.از حوادث بجان رسید عماد
الغیاث از سپهر حادثه زای.عماد.- کار بجان رسیدن؛ کارد به استخوان رسیدن. مضطر شدن. عاجز شدن. ناچار به انجام کاری شدن. و رجوع به امثال وحکم دهخدا ص 1172 شود:
تو ندانی که مرا کارد گذشته است از گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان.فرخی.

جمله سازی با بجان رسیدن

💡 صد بار نظر افکنم آن سوی و مکرر از شرم و حیای تو رسیدن نگذارند

💡 به کام شیر درون رفتن و به کام رسیدن کراست زهره و یارا غلام جرأت خویشم

💡 عمرم گذشت و روی تو دیدن نیافتم طاقت رسید و با تو رسیدن نیافتم

💡 بر مقام خود رسیدن زندگی است ذات را بی پرده دیدن زندگی است

💡 نتوان ز دویدن به تو ای دوست رسیدن بر روی زمین، سایه ی مرغان هوایم

💡 مکن ای ترک مکن قدر چنین روز بدان چون شد این روز، درین روز رسیدن نتوان

نغمه یعنی چه؟
نغمه یعنی چه؟
ددی یعنی چه؟
ددی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز