اینه افروزی

لغت نامه دهخدا

( آینه افروزی ) آینه افروزی. [ ی ِ ن َ / ن ِ اَ ] ( حامص مرکب ) عمل آینه افروز. روشن گری.

فرهنگ فارسی

( آینه افروزی ) آیینه افروزی

جمله سازی با اینه افروزی

کنون نه از پی آن شد سوی حمل که زند به پیش طلعت تو لاف عالم افروزی
برافرازی ار قد و قامت قیامت شود راست بر افروزی ار رخ شود نور خورشید عاطل
قامت چو بر افرازی، سرو سیهت یابم عارض چو بر افروزی، رخشان قمرت بینم
آتش کین چند افروزی و خواهی سوختن استخوان من که یک مشت گیاهی بیش نیست
بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی براندازی بنای عقل اگر برقع براندازی
آفتاب عالم افروزی و من آن ذره‌ام کز فروغ طلعت خورشید باشد در حجاب