استخوان بری گوه ای پشتی
جمله سازی با استخوان بری گوه ای پشتی
ز خاک استخوان من دمد بوی وفاداری نباشد دوستانت را وفای شست پیوندان
قد تیر آن نوجوان چون کمان بجا مانده از وی پی و استخوان
دو بگزید بهرام زان گلرخان که در پوستشان عاج بود استخوان
ای صاحبی که گر بحقیقت نظر کنند پر مغز نعمت تو بود استخوان شکر
سگ در تو ز رزق هماست مستغنی و گرنه ما هم یک مشت استخوان داریم
فکر کفن کنید که آن ترک تندخو تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت