ابن وزان

لغت نامه دهخدا

ابن وزان. [ اِ ن ُ وَزْ زا ] ( اِخ ) ابوالقاسم ابراهیم بن عثمان قیروانی. فقیه و ادیب لغوی. او را با ثعلب و مبرد برابر میشمردند و گفته اند چند کتاب لغت چون کتاب العین خلیل بن احمدو اصلاح المنطق و غیر آن را از حفظ داشت. و او را تألیفات بسیار است. وفات او به سال 346 هَ. ق. بود.

فرهنگ فارسی

فقیه و ادیب لغوی

جمله سازی با ابن وزان

ز داغش بوی بریان می برآمد وزان غم نفس را جان می برآمد
در این عالم نمودستی تو از خویش وزان جانها تو کردستی بسی ریش
سه روزم مهل ده بر من ببخشای وزان پس پیش گیر آنچت بوَد رای
برون آمد آسوده و جمع شاد وزان مالی نیمی به درویش داد
هزار ناوک مژگان رسید بر دل ازاو وزان همه نه گزندش رسید و نه المش
چو دلنواز کسان است و جانکداز خسان وزان منافع بسیار زاد و بأس شدید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
روز جاری
روز جاری
چیپ
چیپ
عضو
عضو