کوشی

کوشی

لغت نامه دهخدا

کوشی. ( ترکی -مغولی، اِ ) علوفه و آذوقه و سیورسات. ( فرهنگ فارسی معین ): سلطان ارزروم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط به مدد علوفه و کوشی نشانده، به انواع مبرات و کرامات مخصوص شد. ( تاریخ جهانگشا ج 2 ص 181 از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

شهریست در ژاپن واقع در جزیره شیکوکو دارای۲۴٠ ٠٠٠ تن سکنه.
( اسم ) علوفه و آزوقه و سیورسات: سلطان ارز روم قضای حقی را که او وقت محاصر. اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرات و کرامات مخصوص شد.

دانشنامه عمومی

کوشی (دهانه). کوشی یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۱۰ دهانه اقماری دارد.

جمله سازی با کوشی

چرا خوانی مرا بدخواه و دشمن تو با یزدان همی کوشی نه با من
تو ای فارغ از غم، به انکار من؛ چه کوشی که جانت غمین نیست نیست!
مباش آن شوخ گو شرمنده ز آیین جفا کوشی که نبود شیوه آزار در دین وفاکیشان
سرخرگ کوشی پسین ماهیچه‌های گردن و حفره صماخی را خون‌رسانی می‌کند.
حال اگر قضیه کوشی را به معادلات ۱ و ۲ اعمال کنیم، به صورت زیر خواهد بود.
کسی را یک جو ندارد غم تو تو تا چند کوشی که از غم بمردی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عمیق
عمیق
خاطرات
خاطرات
جسور
جسور
اندر
اندر