وساد

لغت نامه دهخدا

وساد. [وِ / وَ / وُ ] ( ع اِ ) بالین. تکیه جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). مخده و چیزی که بر آن تکیه کنند. ( ناظم الاطباء ). || نازبالش. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بالشت. ( دهار ) ( اقرب الموارد ). وساده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و فاءالفعل به هر سه حرکت آمده. ( آنندراج ). ج، وسد، وسائد. ( منتهی الارب ). و قوله صلی اﷲعلیه وآله: ان وسادک لعریض؛ کنایه است از کثرت خواب بدان جهت که چون بالین عریض باشد خواب خوش آید، یا کنایه است از پهنایی قفا و بزرگی سر که دلیل غباوت باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): فلان عریض الوساد؛ فلان بلید و کندذهن است. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- مخده بالش. ۳- بستر خوابگاه. ۴- مسند اورنگ ((اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسد. سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست. ) ) جمع: وسادات.
بالین تکیه جای

جمله سازی با وساد

امروز كثرت سادات در قم محسوس و مشهود است، به طورى كه چند محله به نام علويان وسادات وجود دارد كه بيشتر ساكنان آن ها سيد هستند؛ مانند محله سيدان، محله موسويان ومحله موسى بن مبرقع؛ و نيز خاندان هاى سادات زيادى همانند: خاندان چاووشى، حسينى،علوى، طباطبايى، موسوى، لاجوردى و... در قم وجود دارند كه مورد احترام مردم هستند.
روز ديگر، معاويه لشكرش را آراسته و صفوف را مرتب كرده سپس يكى از بزرگان وسادات اهل شام به نام عقيل بن مالك را كه مبارزى نامدار و پيوسته در عبادت و نماز بود،به حضور طلبيد و گفت: چرا به على بن ابى طالب عليه السلام و ياران او مبارزه ونبرد نمى كنى حال اين كه تو از شجاعان و دلير اواهل شام هستى ؟
تنگ باشت(بیراحمد) چهاربیشه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان گچساران در استان کهگیلویه و بویراحمد ایران است که در نزدیکی این محل پتروشیمی گچساران در حال احداث می باشد. عمده مردم این منطقه به صورت عشایر و از طوایف دیلگونی،شیخ وسادات میباشند .