نافس

لغت نامه دهخدا

نافس. [ ف ِ ] ( ع ص ) بدچشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عائن. ( معجم متن اللغة )( اقرب الموارد ). صائب بالعین. آنکه چشم می زند. ( از اقرب الموارد ). || پنجم از تیرهای قمار. ( منتهی الارب ). پنجم تیر از تیرهای قمار. ( آنندراج ). تیر پنجم از قمار. ( مهذب الاسماء ): النافس من سهام المیسر؛ الخامس او الرابع. ( معجم متن اللغة ). || نفیس. مرغوب. ( از متن اللغة ): شی نافس؛ رفع و صارمرغوباً فیه و کذلک رجل نافس و نفیس. ج، نفاس. ( معجم متن اللغة ). || زن زچه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بد چشم. آنکه چشم می زند

جمله سازی با نافس

ور تیغ نافسان زده داری بروز جتگ از جوشن عدو شود آن تیغ را نشان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مهوا
مهوا
کیری
کیری
مابه التفاوت
مابه التفاوت
راه و رسم
راه و رسم