نازح

لغت نامه دهخدا

نازح. [ زِ ] ( ع ص ) دور: بلد نازح؛ شهر دور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || چاه آب برکشیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): بئر نازح؛ چاهی که آبش تمام شده یا کم شده باشد. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دور بلد نازح.

جمله سازی با نازح

بنفسى انت مغيّب لم يخل منا، بنفسى انت من نازح ما نزح عنا. جانم فدايت ! تو آنغايبى هستى كه از ميان ما بيرون نيستى، جانم فدايت ! تو آن دور شده از وطنى هستى كهاز ما دور نيستى.
بنفسى انت من مغيب لم يخل منا، بنفسى انت من نازح ما نزح عنا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال سنجش فال سنجش فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب