مهرگ

لغت نامه دهخدا

مهرگ. [ م ُ رَ ] ( اِ ) مهره: برای فاطمه قلاده ای بخر از مهرگ یمانی وبرای کودکان دو دست اورنج عاجین. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 58 ). بار و میوه او بر هم نهاده باشد بمانند مهرگ برپیوسته. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 228 ).

فرهنگ فارسی

مهره برای فاطمه قلاده ای بخر از مهرگ یمانی و برای کودکان دو دست ورنج عاجین.

جمله سازی با مهرگ

با مهرگان چو نیک فتاد اتفاق عید خون‌ریز و برگ‌ریز پدید آمد از میان
چهواز، روستایی در دهستان مهرگان بخش مرکزی شهرستان پارسیان در استان هرمزگان ایران است.
خجسته باد بر او مهرگان ودست مباد زمانه را و جهان را بر او و بر سلطان
نوبهار و مهرگان در سال یک بارست و بس شاه را هر روز باشد مهرگان و نوبهار
۲- جایزه مهرگان ادب داور نهایی دوره‌های ۱۷–۲۲ [سال‌های ۱۳۹۴- ۱۳۹۹]
پس از آن، آن‌ها مالیات سنگینی بر برگزاری دو جشن نوروز و مهرگان وضع کردند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فراخوانی
فراخوانی
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
نجورسن
نجورسن
شهرت
شهرت