مغتلمه

لغت نامه دهخدا

( مغتلمة ) مغتلمة. [ م ُ ت َ ل ِ م َ ] ( ع ص ) زن تیزشهوت. ( ناظم الاطباء ). زنی که شهوت بر او غلبه کرده باشد. غِلّیم. غِلیمَة. غَلِمَة. ( از اقرب الموارد ). || هر حیوان ماده تیزشهوت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

زن تیره شهوت مونث مغتلم

جمله سازی با مغتلمه

دستور داد ابن مقفع را به اطاقى بردند. سپس با وى گفت: به خاطر دارى درباره من چهها گفتى و از مادر من چگونه ياد مى كردى ؟ به گفته خودت، مادرم مغتلمه باد اگر تو رابه وضع تازه و بى مانندى به قتل نرسانم.