مبوله

لغت نامه دهخدا

( مبولة ) مبولة. [ م َب ْ وَ ل َ ] ( ع ص ) سبب کمیز. یقال شراب مبولة.( منتهی الارب ). هر چیز که سبب کمیز و بول گردد. یقال، الشراب مبولة. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مبولة. [ م ِب ْ وَ ل َ ] ( ع اِ ) کمیزدان که در آن بول کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). قاثاطیر. ( بحر الجواهر ). کمیزدان و بول دان و مبول و گلدان. ( ناظم الاطباء ). ظرف شاش. شاشدانی. گلدان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مبوله. [ م ِب ْ وَ ل َ ] ( ع اِ ) مبولة: و هر گاه که آماه اندر مؤخر دماغ باشد بیمار هر چه بگوید و بخواهد در حال فراموش کند چنانکه گاه باشد که مبوله خواهد تا بول کند چون مبوله پیش آرند فرامشت کرده باشد که او خواسته است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || میل برای بیرون کردن بول. ( شیخ الرئیس ابوعلی سینا، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماده قبل شود.

جمله سازی با مبوله

سپس ابزار جراحی سنگ مثانه را رونمایی می‌کند: مبوله یک میل بوذ از سیم یا زر یا از برنج میانه کاواک [لوله برنجی توخالی] و بر سر میل سولاخها بسیار [سوراخدار]. جنانک [چنان‌که] گویی این میل نایزه استی [همچون نایژه باریک و تُهی است].
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال شمع فال شمع فال عشقی فال عشقی فال ارمنی فال ارمنی