عیش کردن

لغت نامه دهخدا

عیش کردن. [ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خوش گذراندن. عشرت کردن:
به یاد مهربانان عیش میکرد
گهی میداد باده گاه میخورد.نظامی.دیدی که چه عیش کرد چون مرد
آن عاقبت آن فلان نیرزد.سعدی.

فرهنگ فارسی

خوش گذراندن عشرت کردن

جمله سازی با عیش کردن

به خوبان آشکارا عیش کردن، می‌کند داغم به سرمه رشک من بیش از عبیر پیرهن باشد
عیش باقی شد مرا آن جا که من از برای عیش کردن می روم
چه عشق اندر دل و چه تیزآتش در آتش عیش کردن کی بود خوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جام
جام
تحویل
تحویل
هنگام
هنگام
پاداش
پاداش