لغت نامه دهخدا عیش کردن. [ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خوش گذراندن. عشرت کردن: به یاد مهربانان عیش میکردگهی میداد باده گاه میخورد.نظامی.دیدی که چه عیش کرد چون مردآن عاقبت آن فلان نیرزد.سعدی.
جمله سازی با عیش کردن به خوبان آشکارا عیش کردن، میکند داغم به سرمه رشک من بیش از عبیر پیرهن باشد عیش باقی شد مرا آن جا که من از برای عیش کردن می روم چه عشق اندر دل و چه تیزآتش در آتش عیش کردن کی بود خوش