سراد

لغت نامه دهخدا

سراد. [ س َ ] ( ع اِ ) خلال، فارسی آن غوره خرما. ( الفاظ الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ). خلال است که غوره خرما باشد. ( برهان ). غوره خرمای سخت شده. || خرمابن که از تشنگی خشک و پژمرده باشد. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سراد. [ س ِ ] ( ع مص ) درز دوختن ادیم.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) آنچه بدان دوزند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). درفش. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ).
سراد. [ س َرْ را ] ( ع ص ) زره گر. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

زره گر

جمله سازی با سراد

5- حسن بن محبوب سراد، در اين اثر خود در موضوع غيبت، چندين حكايت را كه اغلببه امامان منسوب است ثبت مى كند. اين اثر از بين رفته ولىنقل قول هايى از آن در مآخذ موجود اماميه در دست است. (همان، ص 23).
سکان سراد قات عزت محتاج شفاعت و دعایت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ارین
ارین
اسرع وقت
اسرع وقت
داشاق
داشاق
فال امروز
فال امروز