گسترش دامنۀ تصوف به ویژه از سدۀ سوم قمری، ضمن بخشیدن هویتی مستقلتر به این جریان فکری-اجتماعی، موجب شکلگیری انتقادهایی از سوی عالمان دینی، اهل شریعت و حتی برخی صوفیان شد. در دوران معاصر نیز پژوهشگران و نویسندگان، با رویکردی علمی، این جریان را از منظرهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مورد نقد و بررسی قرار دادهاند. با وجود رویدادهای ناگوار اواخر سدۀ سوم قمری، از جمله اعدام حسین بن منصور حلاج در اوایل سدۀ چهارم به تحریک فقیهان، صوفیان تا آن زمان همچون فقیهان و محدثان از عالمان دین به شمار میآمدند. مشایخ بزرگ تصوف مانند حسن بصری، سفیان ثوری، حارث محاسبی، حمدون قصار، ابوسعید خراز، ابوحمزۀ بغدادی، عمر بن عثمان مکی و جنید بغدادی، جمعبین فقاهت و تصوف بودند. حتی گاه صوفیان در مجالس فقیهان حاضر میشدند و به گفتوگوهای فقهی میپرداختند. در این دوره، واژۀ صوفی هممعنی با زاهد و عابد بود و صوفیان جزئی از اهل سنت و جماعت محسوب میشدند؛ تا جایی که حتی در کتابهای ملل و نحل تا اوایل سدۀ پنجم قمری، از آنان به عنوان گروهی مستقل یاد نشده است.
از اواخر سدۀ سوم قمری، به تدریج مباحثی مانند توحید، عشق و اسرار الهی در حلقههای درسی صوفیانی چون سری سقطی، یحیی بن معاذ، ابوحمزۀ بغدادی، ابوالحسین نوری، ابوسعید خراز و جنید مطرح شد که با ذائقۀ فقیهان سازگار نبود. همچنین عقاید صوفیان در زمینۀ ترجیح تجرد، تفویض امور به خدا، عزلت از خلق و ایجاد زاویهها، حساسیت گروهی از فقیهان را برانگیخت. تفسیرهای صوفیه از نسبت خالق و مخلوق، از سوی فقیهان به تشبیه، حلول و اتحاد تعبیر شد و به آزار و اذیت صوفیانی مانند ابوسعید خراز، ذوالنون مصری، محمد بن عیسی، سهل بن عبدالله تستری و احمد بن عطا انجامید. در همین دوره، عبدالله بن احمد باهلی معروف به غلام خلیل که خود صوفی بود، اما روش مشایخ بغداد را تندروی میدانست، ابوالحسین نوری را به جرم سخن گفتن از عشق الهی، زندیق و مستحق قتل خواند و یاران جنید را تبهکار و زندیق معرفی کرد. این رویداد که ابوالحسین نوری آن را «محنت صوفیان» نامید، به استناد تذکرةالاولیای عطار، با فداکاری متهمان و تمایل آنان به پذیرش مرگ، و همچنین انصراف خلیفه از مجازاتشان به پایان رسید.