لغت نامه دهخدا
سر بر خط داشتن. [ س َب َ خ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از اطاعت کردن و فرمانبرداری. ( رشیدی ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
سر بر خط داشتن. [ س َب َ خ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از اطاعت کردن و فرمانبرداری. ( رشیدی ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
کنایه از اطاعت و فرمانبرداری
💡 که بیش رنجه مدار و مرنج بهر جنان که دیده ئی پس مردن ز خاک سر بر زد
💡 چاره سرگشتگی جز لنگر تسلیم نیست سر برون از عقده گرداب کردن مشکل است
💡 خوبان به باده خوردن، من جرعه نوش مجلس هر جرعه ای که خورده سر بر زمین نهاده
💡 بعد از آن، مولاى متّقيان علىّ عليه السلام به شكرانه چنين كرامت و عظمتى كه خداوندمتعال عطايش فرموده بود سر بر خاك نهاد و سجده شكر به جاى آورد.
💡 كـه هـيچ شريكى براى او در مالكيت وجود ندارد، حتى معبودهاى پندارى مشركان نيز مملوكمالك الملوكند و سر بر فرمان او دارند.
💡 با كمال تعجب ترفند و حيله عبدالله مؤ ثر افتاد و ناگهان زبير گفت: غلامم كه نامشمكحول است آزاد باد به جهت كفاره مخالفت با سوگند - آنگاه سر نيزه خود را از نيزه جداكرد و با نيزه بدون سر بر لشكر على عليه السلام يورش برد (تا شجاعت خود رااثبات كند و از اين تهمت خود را تبرئه كند).