در شوریدن

لغت نامه دهخدا

درشوریدن. [ دَ دَ ]( مص مرکب ) شوریدن. شورش کردن. به جنب و جوش درآمدن و اعتراض کردن: برفتند و با غلامان گفتند جمله درشوریدند... و سوی اسب و سلاح شدند. ( تاریخ بیهقی ). || بهم زدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

شوریدن شورش کردن به جنب و جوش در آمدن و اعتراض کردن بهم زدن

جمله سازی با در شوریدن

از آنجا که بایسته‌است تا آدمی، به عنوان آخرین راهکار، ناگزیر از شوریدن علیه بیدادگری و ستمکاری نباشد، به پاسداری حقوق بشر از راه حاکمیت قانون همت گمارد.
در ۵۵۸ پ. م، کوروش دوم شاه اقوام و طوایف پارسی شد. مرکز فرماندهی او در پاسارگاد بود. کوروش نیز مانند پدرش کمبوجیه اول، در آغاز در مقابل آستیاگ مطیع و فرمانبردار بود. در این دوران، ماد خود را برای حمله‌ای به بابل آماده می‌کرد. ولی حمله آستیاگ به بابل به دلیل شوریدن کوروش و نبردهای او با آستیاگ انجام نشد.
بسیاری از همکاران وی نیز در آستانه شوریدن بودند و موسولینی وادار شد شورایعالی فاشیسم را در ۲۴ ژوئیه ۱۹۴۳ به تشکیل جلسه فراخوانَد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کیری
کیری
عندلیب
عندلیب
وادی
وادی
مریم
مریم