روحبخش

لغت نامه دهخدا

روحبخش. [ ب َ ] ( نف مرکب ) آنچه روح می بخشد و زنده میکند. کنایه از روح انگیز و مفرح است. روانبخش:
بیاساقی آن راوق روحبخش
بکام دلم درفشان چون درفش.نظامی.ای عاشق گداچو لب روحبخش یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است.حافظ.

فرهنگ فارسی

آنچه روح می بخشد و زنده میکند

فرهنگ اسم ها

اسم: روحبخش (دختر) (فارسی، عربی) (تلفظ: ruh bakhš) (فارسی: روح‌بخش) (انگلیسی: ruh bakhsh)
معنی: روان بخش، شادی آور، ( = روح افزا )، روح ( عربی ) + بخش ( فارسی ) مفرح، روح انگیز

جمله سازی با روحبخش

جان پرورد چو لعل لب روحبخش یار جامی چو نو بهار بهنگام مهرگان
موسی کلیم طور او، دیدار او منظور او عیسی یکی رنجور او، او روحبخش و روح دم
مهم‌ترین دلیل کمبود آثار وی این است که بانو روحبخش بیشتر برای آرشیو شخصی خود ترانه‌هایش را ضبط می‌کرد و کمتر آنها را به بازار عرضه می‌کرد.
جعفر روحبخش را یکی از چهره‌های شاخص مکتب سقاخانه می‌دانند.
به روحبخشی عیسی دمی عجب نبود که مرده زنده شود از کمال حکمت شاه
چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا از نسیم روحبخش یار، یاد آمد مرا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال حافظ فال حافظ فال نخود فال نخود فال ورق فال ورق