هزاران زخم کاری دارم اندر دل ولی هر دم ز یک زخم جگر ترساندم بیماردار امشب
انچه را از من شکایت دیدهای جز شکر نیست عادت بیمار باشد شکوه از بیماردار
نگه دار از هواهای مخالف جان نالان را که این بیمار را بیمارداری نیست غیر از تو
اگر آلوده درمان نسازی درد را صائب ز بیماری همان بیمارداری میشود پیدا
تو را چشم و مرا دل هر دو بیمارند و این طرفه دل بیمار من چشم تو را بیماردار استی
یارکی دارمکه دارد چهرهیی چون برگ گل چشم او بیمار و من شب تا سحر بیماردار