گستاخ بینی

لغت نامه دهخدا

گستاخ بینی. [ گ ُ ] ( حامص مرکب ) جسارت ورزی. جسوری:
فراقش گر کند گستاخ بینی
بگو برخیزمت یا مینشینی.نظامی.ز بس گوهرکمرهای شب افروز
در گستاخ بینی بسته بر روز.نظامی.

فرهنگ فارسی

جسارت بی پروایی: زبس گوهر کمر های شب افروز در گستاخ بینی بسته برروز. ( نظامی )

جمله سازی با گستاخ بینی

شهری بکشت آن تندخو، زنهار جام می مخور گستاخ می بینی درو، خسرو، چه نادانیست این؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استفاده
استفاده
جنده
جنده
تصویر
تصویر
جنگ اول، به از صلح آخر
جنگ اول، به از صلح آخر