کی شکن

لغت نامه دهخدا

کی شکن. [ ] ( اِخ ) پسر «کی بهمن » که به دست ترکان گرفتار و کشته شد. ( از مجمل التواریخ و القصص ص 46 ).

جمله سازی با کی شکن

چه سازم وه که آن بیباک رو از مرد و زن پوشد ز چشم بد پریشانی زلف پر شکن پوشد
غیر از شکن طره به جایی گذرم نیست جز کنج قفس راه به جای دگرم نیست
نام شه ملک چین قلب قلبست در قلب شه مصحّف قلب شکن
ای سر زلف تنو را در شکن حلقه دام از هوا طایر روح آمده با طوق حمام
همه شجاعان گر شیر شاه پیل شکن همه دلیران گر شاه شیر شکال
آنکس آگه ز پریشانی احوال من است که چو من بستهٔ آنزلف شکن در شکن است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال عشق فال عشق