کوته دست

لغت نامه دهخدا

کوته دست. [ ت َه ْ دَ ] ( ص مرکب ) کوتاه دست. ( فرهنگ فارسی معین ). آنکه از تجاوز به مال و عرض کسان خودداری کند. ( فرهنگ فارسی معین؛ ذیل کوتاه دست ):
جوان که قادر گردد درازدست شود
امیر کوته دست است و قادر است و جوان.فرخی. || آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. ( فرهنگ فارسی معین؛ ذیل کوتاه دست ):
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی.سعدی.

فرهنگ فارسی

کوتاه دست.

جمله سازی با کوته دست

دست از کمند جاذبه کوته نمی کنیم تا شیر مست ماه نگردد کتان ما
چو آمد نوبت پیری ز دنیا دست کوته کن بیاور اندکی طاعت که خوش ناید همه عصیان
دراز و کوتهی دست در جهان سهل است مباد دست دل افتد ز [معنیی] کوتاه
چو اوحدی ز جهان دست حرص کن کوته که وقت شد که در آن منزل دراز شوی
شکوه دارند آستین و دامنم از کوتهی می کشم شرمندگی از دست و پای خویشتن
کوته بود از دامن عریانی مجنون هر چند که دست ستم خار بلندست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال نخود فال نخود فال تاروت فال تاروت