نیلوفر از تپانچه رخ خود کبود کرد نسرین گداخت، غنچه گل پیرهن گریست
تنها من ضعیف ندارم بدن کبود عشقم چنان فشرده که شد پیرهن کبود
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دل برد از من آن پسر پیرهن کبود گر جان نرفت در پی او، آن دگر که بود
کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا