پوستین باژگونه

لغت نامه دهخدا

پوستین باژگونه کردن. [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سخت تصمیم گرفتن. عظیم مصمم شدن. پوستین باشگونه کردن:
بانگ برزد عزت حق کای صفی
تو نمیدانی ز اسرار خفی
پوستین را باژگونه گر کنم
کوه را از بیخ و از بن برکنم.مولوی.و رجوع به پوستین باشگونه کردن شود.
|| باطن را ظاهر کردن:
چون کند جان باژگونه پوستین
چند واویلا برآید ز اهل دین.مولوی.

جمله سازی با پوستین باژگونه

ز سردی دم دی آرزوست روبه را که باژگونه کند پوستین به دیگر سو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ورق فال ورق فال پی ام سی فال پی ام سی فال آرزو فال آرزو