پنبه شدن. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نرم و سفید شدن. || گریختن. || متفرق و پریشان گردیدن. ( برهان قاطع ):
پنبه کنم لشکرشان را چنان
کز تنشان پنبه شود استخوان.امیرخسرو ( از آنندراج ).|| از کسی بیموجب بریدن. ( برهان قاطع ). به هرزه بریدن. ( فرهنگ خطی ). نرم شدن. ( فرهنگ خطی ). نرم و هموار شدن. ( فرهنگ رشیدی ). || بیهوده شدن. باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: هرچه رشتیم پنبه شد.
( ~. شُ دَ ) (مص ل. ) ۱ - نرم و سفید شدن. ۲ - نرم و هموار شدن. ۳ - گریختن. ۴ - متفرق و پریشان گردیدن. ۵ - از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن. ۶ - بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین.
( مصدر ) ۱- نرم و سفید شدن. ۲- نرم و هموار شدن. ۳- گریختن. ۴- متفرق و پریشان گردیدن. ۵- از کسی بی موجب بریدن بهرزه بریدن. ۶- بیهوده شدن باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: ( هر چه رشتم پنبه شد. )
نرم و سفید شدن.
نرم و هموار شدن.
گریختن.
متفرق و پریشان گردیدن.
از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن.
بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیشین.