نوبت سالار

لغت نامه دهخدا

نوبت سالار. [ ن َ / نُو ب َ ] ( اِ مرکب ) سالار نوبت. سرکرده نوبتیان. رجوع به نوبتی شود: و کشتن آن کسان که با وی یار شده بودند به کشتن عم وی شمس الدین علی بن مسعود چون نوبت سالار طاهربن ابی الاسد. ( تاریخ سیستان ).

فرهنگ فارسی

سالار نوبت ٠ سر کرد. نوبتیان ٠ در اصطلاح کارخانه ها: کارگری که پس از چند ساعت کار چند ساعت تعطیل دارد و ازین رو کار او گاهی به اول روز و گاهی از نیمه به بعد و گاهی اول شب و گاهی از نیمه به بعد است ٠

جمله سازی با نوبت سالار

چو سالار نوبت بیامد بدر بشبگیر بستند گردان کمر
به سالار نوبت بفرمود شاه که هر کس که آید بدین بارگاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سلیقه
سلیقه
حق الزحمه
حق الزحمه
کصکش بیناموس
کصکش بیناموس
آویزون
آویزون