ماهی گوش

لغت نامه دهخدا

ماهی گوش. ( اِ مرکب ) وَدَع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). گوش ماهی: مرث الودع مرثاً؛ مکید مهره ماهی گوش را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

گوش ماهی

جمله سازی با ماهی گوش

ز فعل او مُقَمَّر پشت ماهی ز گوش او مُنَقَّط روی کیوان
می شود لب تشنه را معلوم، راز تشنگی بر لب دریا اگر گوشی چو ماهی افکند
چنان تنگی درو از جوش ماهی که نبود جای در در گوش ماهی
مرغ و ماهی پس از این واقعه در حسرت تو هرکجا گوش کند ناله و شیون شنود
نیست گنجایش اسرا حقیقت دل را گوش ماهی صدف گوهر دریا نشود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تزویر
تزویر
دارک
دارک
روز جاری
روز جاری
فال امروز
فال امروز