روفت گر
فرهنگ فارسی
جمله سازی با روفت گر
به سلطانی چو شه نوبت فرو کوفت غبار فتنه از گیتی فرو روفت
فتادن هر کجا می خواست پایش نسیم از شاخ گل می روفت جایش
او گمان دارد که با من جور کرد بلک از آیینهٔ من روفت گرد
کسی کو از کله خس زیر پا روفت بباید کفش بر سر محکمش کوفت
کرد نادیده و در خانه بکوفت کای کنیزک چند خواهی خانه روفت