لغت نامه دهخدا
دوام کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پاییدن. پایستن. پایدارماندن. پایداری کردن. ( یادداشت مؤلف ):
آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل
خوش بود دریغا که نکردند دوامی.سعدی.|| مداومت کردن: کرز؛ دوام کردن بر خوردن قروت. استعلاج؛ دوام کردن بر خوردن شراب و ستهیدن در آن و بسیار خوردن آن. شرف؛ دوام کردن بر خوردن کوهان. ( منتهی الارب ). تثبیة؛ دوام کردن بر چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ).