خندق زدن

لغت نامه دهخدا

خندق زدن. [ خ َ دَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) خندق کندن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خندق کندن

جمله سازی با خندق زدن

زدن صخره بزرگى با كلنگ كه در هنگام كندن خندق در جنگ احزاب پيدا شد، تا آنكهريز ريز شد با آنكه حضرتش در نهايت ضعف بود و سه روز پياپى در گرسنگى بهسر مى برد. و گفته اند: در ظرفى آب دهان افكند و آن را بر روى آن سنگ پاشيدند و آنسنگ پاره پاره شد. و معجزات ديگرى كه جدا فراوان است.
عمرو گفت: چرا منصرف شدى و اكنون باز آمدى ؟ فرمود: تو آب دهان به صورت منانداختى، در آن حال من خشمناك شدم، نخواستم با آنحال غضب، سر تو را جدا كنم، بلكه با حال انبساط، براى رضاى خدا سرت را از تنتجدا مى كنم. امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پيامبر آورد و از كلمات پيامبر در جنگخندق اين است كه (ضرب زدن على (عليه السلام ) در جنگ خندق از عبادت جن و انسافضل است ).(84)
برای فتح دژ گل خندان، شاه اسماعیل دستور داد تا استحکامات چوبی آن را با پرتاب آتش و نفت سوزانده و با پر نمودن خندق‌ها و نقب زدن وارد قلعه شوند. ساکنان قلعه چون مقاومت را بی‌فایده دیدند امان خواسته و تسلیم شدند، ولی بر طبق حکم شاه اسماعیل در دوم ماه شوال قتل‌عام گردیده و قلعه گلخندان با خاک یکسان شد.