حاجت افتادن

لغت نامه دهخدا

حاجت افتادن. [ ج َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) لازم شدن. احتیاج پیدا کردن. نیاز آمدن. ضرورت یافتن: در جناح آنچه لشکر قوی تر بود جانب قلب نامزد کرد تا اگر میمنه و میسره را بمردم حاجت افتد می فرستد.( تاریخ بیهقی ). و به تقریر و ایضاح آن حاجت نیفتد. ( کلیله و دمنه ). و اوساط مردمان را در سیاست ذات و خانه و تبع خویش بدان حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). پادشاهان را در سیاست رعیت... بدان حاجت افتد. ( کلیله ودمنه ). و اگر مدت مقام دراز شود و بزیادتی حاجت افتد بازنمای. ( کلیله و دمنه ). تا هر نفقه و مؤنت که بدان حاجت افتد تکفل کنی. ( کلیله و دمنه ). بر درگاه ملک مهمات حادث شود که بزیردستان در کفایت آن حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). و نیز شاید بود که کسی را برای فراغ اهل و فرزندان... بجمع مال حاجت افتد. ( کلیله ودمنه ). مغفل را بسیم حاجت افتاد. ( کلیله و دمنه ).

جمله سازی با حاجت افتادن

در شهریور ۱۴۰۱ حمید بابایی، کایلی مور گیلبرت، و مهدی حاجتی در یک دادخواست ۳ نفره از ابراهیم رئیسی به دلیل نقش او به عنوان رئیس قوه قضائیه در به زندان افتادن و شکنجه آنها به دادگاه ناحیه‌ای ایالات متحده آمریکا برای ناحیه جنوبی نیویورک شکایت کردند. این شکایت بر پایه قانون قربانیان شکنجه تنظیم شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
درس یعنی چه؟
درس یعنی چه؟
کس شعر یعنی چه؟
کس شعر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز